اصلا باورم نمی شد که در یک مدت طولانی حتی فرصت نداشته باشم که به وبلاگ اختصاصی خودم سر بزنم!!!! اما آنچه که من رو به این فضای دنج و خلوت!! کشانده موضوعی است که نه ناراحتم می کند و نه خوشحال؛ اتفاقی که لابد حکمتی دارد ولی من آن را نمی فهمم، جالب اینجاست که من حتی درجه ی اهمیت آن را هم نمی دانم!!
این روزها زیاد صحبت از آن است که خانه ی خدا کجاست؟؟ تا بحال فکر می کردم خانه ی خدا همان است که در مکه است؛همانجایی که در داستان ها خوانده ایم که حضرت ابراهیم(ع) و فرزندش حضرت اسماعیل(ع) بنا کرده اند؛همانجایی که انسان های زیادی به آنجا می روند و به دورش می گردند و نامش را طواف می خوانند؛ همانجایی که مرمانش برایش نقشه ها دارند!! پول در می آورند و خرج زندگیشان می کنند.
اما حالا چیز دیگری می گویند؛ مثل اینکه آنها برای ما و آینده ی دراز مدت ما برنامه ها دارند؛چیزی که خودمان برای خودمان نداریم:o به ما گفتند تا جوان هستید و دلتان مثلا پاک است به خانه ی خدا بروید و از خود او عاقبت بخیری را بخواهید،اما حالا که با کلی مشقت و خون دل خوردن هزینه ی کلانش را جور کرده ایم و عزم سفر کرده ایم،می گویند نه ، کار شما اشتباه است،مکه همینجاست،خانه ی خدا درب خانه ی فقرا و ضعفاست. طواف اصلی در کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک پایین شهر است!!
نمی دانم این امر مستحب چرا برای ما گناه کبیره شد؟؟!!!
اصلا نمی دانم چرا خانه ی خدا آنجاست،در دست آنها که نجاست از سر و رویشان می بارد؛آنها که آدم رغبت نمی کند ریالی از پولش را به دستشان بسپارد.
فکر می کنم حس های متناقض اینجا خودشان را نشان میدهند؛ از طرفی مکه و حال معنوی آن، از طرفی هم آدمها و بی مسوولیت هاشان و توهین و تحقیرهای آنها.
بهر حال ما هم مثل خیلی های دیگر به این نتیجه رسیدیم که امروز دیگر شمشیر و میدان مبارزه جوابگو نیست و این بار این خالی کردن میدان و تنها گذاشتن دشمن است که او را وادار به تن دادن به خواسته های ما می کند.
درباره این سایت