پریشب با اهل خانه به مهمونی رفتیم برای افطار؛و بعد از آن هم برای صرف بستنی به پارک؛حس و حال خیلی خوبی بود ، خیلی وقت بود که اینجوری با شادی خانواده م شاد نشده بودم .قبل از هرچیز از خدا میخواهم که شادی و نشاط را از هیچ خانه ای دریغ نکند و بعد .

در مسیر برگشت به خانه در تمام مدت که در جاده در حال حرکت بودیم چشم دوخته بودم به ماشینی که جلوتر از ما بود؛چون تمام امید و زندگی من توی اون ماشین بود و این اولین باری بود که به خاطر داشته های زندگیم به خودم بالیدم و غرور و افتخار رو با تمام وجود احساس می کردم .

داشتم فکر می کردم توی این زندگی خیلی ها به دنبال داشته هایی می گردند که من بدون هیچ تلاشی آنها را در آغوش زندگی خودم دارم؛پدری که خودش داماد آینده ی خودش رو انتخاب کرده ، و به پشتوانه ی همین موضوع دلم قرصه و پشتم محکم ، که در لحظات سخت تنهایمان نخواهد گذاشت و با جان و دل از ما و زندگی و آینده ی ما حمایت خواهد کرد. مادری که هم چنان مثل بچگی ها غصه ی من را می خورد و با هر آخ من تمام وجودش به درد می آید و با چشمان نگرانش برای من و زندگی من دعا می کند. برادرانی که هرکدام دنیایی از واژگان مهر و محبت را به یاد من می آورند و حسرت نداشته ها را از من دور می کنند. و همسری که دستم در دستانش نشسته داشته های من را کامل می کند و دین و دنیایم را تضمین.

پس وای بر من؛وای بر من اگر لحظه ای از شکر خدا غافل شوم و نداشته هایم را فریاد بزنم تا به گوش خالق مهر و عاطفه برسد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رمان آنلاین وی آی پی تور Rowdy طوی وبگاه جامع اخبار شهری Jeff Misty طاووس هنر مامانِ واقعیِ پری‌چه